۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

بچه های قلعه خان

بنام خدا
موتور سیکلت به سبب ایمن نبودن یکی از افت های بچه های روستاها است. تکنولوژی وارد شده اما فرهنگ آن وارد نشده نظارتی هم وجود ندارد منظورم کنترل گواهینامه و ... است این چیزها که به روستاها نمی رسد؛ در نتیجه جوانان از دست می روند. پس از این وقایع تلخ ساکنان به باورهای اسطوره ای روی می آورند و آن را توجیهی برای واقعه تلخ می دانند. در این بیان منظوم چنین ماجرایی را به تصویر کشیده ام. دو جوان روستا با موتورسیکلت از بین رفته بودند این واقعه به کسی نسبت داده می شد که چهارشنبه ای مرده و پس از خود هفت تن را با خود خواهد برد. قصدم البته انتشار و گسترش شایعات نیست بلکه توجه به باورهای عامه را مد نظر دارم. در این شایعات به اینجانب هم اشاره شده بود که دراثر زدن مار از بین خواهم رفت. به نظرم این برداشت از آنجا شکل گرفته بود که ما گمانه ای در خانه ای متروکه زده بودیم که احتمالا سبب وجود مار ترک شده بود.
تقدیم به بچه های قلعه خان
بچه هایی کوچک
آرزوهای بزرگ!
التهاب سرعت
هیجان، خودنمایی، بازی جان
چه سراسیمه به ره می تازند.
پیشتر هرکه رود
مقصدش نزدیک است.
بیشتر هرکه رود
مقتلش نزدیک است.
رهرو تیز تکت
با رکابی برباد!
بستگان و فریاد.
باز اسطورۀ آن روز سیاه
به زبان ها افتاد.
چهارشنبه است، رفت این روز یکی؛
می برد هفت نمونه باخویش.
شاید از هفت یکی
باشد آن مرد تکیده، تنها.
مارگویند زند و برد مرد تکیده زینجا.
بچه هایی کوچک
آرزوهای بزرگ
بارکابی برباد
باز اسطورۀ آن روز سیاه
به زبان ها افتاد.
چهارشنبه است، هفت، هفتاد نه، صد ...

۱ نظر:

  1. سلام؛ شعر جالبی بود. بعد از گفتگوی آن روز شما با آن دو نوجوان قلعه خانی در مورد مرگ در روز چهارشنبه، باین فکر افتادم که در موردش تحقیق کنم، بنابراین کتابهائی درباره باورهای مردم درباره مرگ مطالعه کردم اما تا الان به مطلب خاصی در این رابطه برنخوردم. مطمئنا این قصه سر دراز دارد!الف.ج

    پاسخحذف