۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

گفتگویی دیگر

موضوع : بخش دوم از چرائی باستان شناسی :
بر خلاف گفتگوی جلسه قبل که جمع بندی از صحبت همه اعضا بود این بار سعی شده است سخنان همه افراد شرکت کننده بی کم و کاست نقل شود.
ع. گ با طرح این مقدمه از ا. جودی می خواهد منظور خود را ازچرایی بیان کند.
وقتی ما درباره یک چیز صحبت می کنیم در اصل از دید افقی و درون دانشی بیرون رفته ایم و داریم از بیرون به آن نگاه می کنیم منظور شما دقیقا از چرائی چیست ؟
ا.جودی :این که چرا باستان شناسی می خوانیم یکی از مهم ترین دغدغه هایی است که در ابتدای تحصیل، بیشتر دانشجویان این رشته با آن روبرو می شوند اینکه باستان شناسی چه دردی از جامعه ما را دوا می کند؟ رشته هایی مثل پزشکی و مهندسی در خدمت به انسان و فیزیک اوست وکاربرد آن در جامعه ملموس وعینی است ولی اینطور که بنظر میرسد باستان شناسی رشته ای است از سر بی دردی و شکم سیری! ! او پاسخ نداشتن برای سوال خود را یک معضل می داند و اینکه باستان شناسی قرار است چه مشکلاتی را از جامعه کنونی ما حل کند ؟
رحمتی معتقد است به نوعی هیچ کدام از ما نمی توانیم جوابی به این سوال بدهیم، خود اوهم جواب خاصی برای این سوال ندارد .
ع.گ ازا. جودی می خواهد سوال خود را توضیح دهد که منظور او از چرائی از جنبه فردی است یا به طور کل چرائی باستان شناسی را مد نظر دارد.
ا.جودی: جنبه فردی و شخصی سوال مدنظر نیست .
دانا: بعضی از سوالات و خصوصاً چرا ها در نفس خود اشتباه هستند، بعضی از سوالات را نمی توان پرسید او قبول دارد که بعضی از همین چرا ها باعث پیشرفت و تکنولوژی انسان ها شده است ولی بعضی مواقع این چرا ها آن قدر فلسفی می شوند که کل سوال زیر سوال می رود !
ز.ز: پاسخ آقای دانا تقریباً اعتراض همه را به دنبال دارد .
ع.گ: مگر باستان شناسی یک باور دینی است که خط قرمز برای آن می گذارید ؟
ع.گ:ما در برخورد با دانش ها دو رویکرد داریم ، وقتی ما درون جمعیت هستیم و در افق جمعیت را می بینیم دیدی درون دانشی و درون جمعیتی داریم اما وقتی ما اوج گرفتیم در این صورت دید ما برون دانشی است و از بالا به مسائل نگاه می کنیم و نیز اضافه می کنند که چون و چرایی در باره دانش ها در حوزه معرفت شناسی می گنجد. او نظر جودی را درباره این جمله و رابطه اش با سوال می خواهد و جودی هم می گوید که معتقد به برون دانشی است و باستان شناسی را از افق نمی بیند بلکه سعی می کند آن را از بالا وهمچنین از دید دیگران نیز ببیند .
رحمتی : چون باستان شناسی کاربردی نشده و مردم آن را به صورت ملموس و عینی نمی فهمند برای همین است که چرائی آن بیشتر مطرح می شود .
ع.گ: دانش ها را به سه دسته کلی تقسیم می کند او معتقد است دانش ها در این سه حوزه می گنجد : دانش های بنیادی،توسعه ای و کاربردی. او باستان شناسی را جزو دانش های بنیادی و زیربنایی می داند ، مثل هویت فرد ، مثل تهیه زیر ساخت ها که جامعه نمی فهمد چرا و چگونه است ولی نهاد های تخصصی به خوبی می فهمند مزایا و کاربرد آن چیست و چه می تواند باشد ؟! باستان شناسی هم به همین شکل است نمی توانیم آن را برای مردم کاربردی کنیم یا حداقل در جامعه ما این گونه است که نمی توان آن را کاربردی کرد در حالی که خود ما می دانیم به چه دردی می خورد .
شهابادی: چون باستان شناسی مکمل تاریخ است و در خیلی از مواقع باستان شناسان مشکلات تاریخی را حل کرده اند و اکثرمردم به گذشته خود علاقمندند این می تواند دلیل چرایی باشد.
ز.ز: رحمتی این پاسخ را کلیشه ای می داند که می شود آن را از زبان مردم عادی هم شنید .
خانم شهابادی در ادامه می گوید نیمی از افراد جامعه با افکار ما موافق نیستند و لزومی ندارد همه را موافق خود کنیم و همین طور لزومی ندارد آن را برای مردم کاربردی کنیم !
ا.جودی فعالیت کنونی خود را که همان تعیین حریم تپه قلعه خان است را به عنوان نمونه مطرح می کند و می گوید که ما حال را فدای گذشته می کنیم ، مردمی که هم اکنون در اطراف تپه زندگی می کنند بعد از تعیین حریم تپه قرار است مکان زندگی خود را ترک کنند . در واقع ما می خواهیم جایی را که آنها در آن زندگی می کنند را از آنها بگیریم با این فعالیت که از دید مردم از سرشکم سیری است چه کار کنیم ؟
رحمتی: چون باستان شناسی ما وارداتی است وسرو شکل درستی ندارد پس پاسخ به چرایی آن هم از عهده ما بر نمی آید.
ع.گ: شکل گیری باستان شناسی را مربوط به قبل از سال های 34- 1933 می داند آن هم توسط عده ای از مرفهین بی درد که علاقه زیادی به باستان شناسی داشتند.
دانا: بعد از اننقلاب صنعتی بود که مسائل باستان شناسی و انسان شناسی جایگزین مسائل از دست رفته ای چون اعتقادات مذهبی و مسائل در ارتباط با آن در ذهن انسان مدرن شد در واقع باستان شناسی جایگزین مکان های از دست رفته شد وبدون فرم خاصی هم وارد جامعه ما شد بدون اینکه تمهیداتی برای آن اندیشیده شود که حداقل برای اکثر افرادی که خود در این رشته فعالیت می کنند با گنج و دفینه و عتیقه اشتباه گرفته نشود .در واقع باستان شناسی در جامعه ما پله پله وارد نشد ودر نتیجه نهادینه هم نشده است . و چون زیر ساخت های آن از قبل وارد جامعه ما نشده است در نتیجه چرائی آن هم برای ما حل نمی شود .
این بار ع.گ. پرسش هایی درباره فعالیت های روزانه که من در گمانه انجام می دهم می پرسد اینکه چه می کردم ودنبال چه چیزی بودم ؟
ز.ز: تمام حواسم در طول روز پی کف به دست آمده و سازه های معماری بوده است و اینکه اشیا و سفال ها جمع آوری و ثبت شوند ،ابعاد و عمق ها اندازه گیری شود و چیزی از قلم نیفتد . ع.گ.فعالیت و کار های انجام شده امروز را از منظر باستان شناسی یک فعالیت فرهنگی می داند .او می گوید که من به عنوان یک باستان شناس به دنبال رد پای انسان بوده ام و اینکه ببینم آیا آثاری از آنها وجود دارد یا نه ؟
ا و تفاوت ما با یک روایتگر تاریخ را در این میداند که مثل او یک کار رو تین انجام نمی دهیم ، مابا ساختار های مادی سرو کار داریم که اطلاعاتی مستند از انسان ها می دهد ما دریاف های خود را تماماً از مواد فرهنگی می گیریم ولی یک تاریخ نگار با توجه به سخن عده ای از افرادکه ازحب و بغض های او بی خبر است فعالیت خود را انجام می دهد .
باستان شناسان عمله تاریخ نگارها نیستند بلکه این تاریخ است که که برای اثبات حرف خود نیاز مند به فعالیت های باستان شناسی است .مواد فرهنگی به گونه ای هستند که کسی چیزی درباره آن ننوشته ما بی واسطه به آن دسترسی پیدا کرده ایم ممکن است هر بلایی سر آن آمده باشد ولی کس دیگری آن را روایت نکرده است در یک کلام ما مواد فرهنگی را به زبان در می آوریم .
شاخصه ما باستان شناسان این است که به طولانی ترین مواد فرهنگی دسترسی داریم و انحصار دار آن هستیم . هیچ بنی بشردیگری نمی تواند درباره این مواد فرهنگی سخنی داشته باشد . برید وود می گوید : فقط ما باستان شناسان هستیم که می توانیم در حدود 4 میلیون سال حرف بزنیم ولی دیر پا ترین متون تاریخی متعلق به 3هزار قبل از میلاد است .
باستان شناسان فرا مدرن معتقد هستند که کار ما بازسازی فرایند های فرهنگی بلند مدت است . بازسازی فرایند های فرهنگی بلند مدت هم برای این انجام می شود که بتواند خط مشی ایده الی نسبت به عاملی که انسان است بدهد یعنی نسبت به تکنولوژی و مراحل توسعه ای که گذرانده است،تا بتواند بهترین پیشنهاد را برای آینده او داشته باشد . از نظر ایشان هدف باستان شناسی گرد اوری اطلاعات و مطالعه و بررسی الگوهاو مدل های توسعه جوامع انسانی است .
به چه علت باستان شناس این تاریخ طولانی را کند و کاو می کند ؟ 1- برای اینکه آسیب شناسی کند 2- بتواند بهترین پیشنهاد را برای آینده داشته باشد . عمده ترین کاری که یک باستان شناس می تواند انجام دهد این است که تاریخ را به بیگاری بکشد . او باید بتواند الگو ها و مدل های توسعه ی جوامع انسانی را در مقیاس جهانی یا قلعه خانی موردمطالعه قرار دهد .باستان شناسی ما نمی فهمد باید چه کاری انجام دهد برای اینکه همیشه سواری دهنده بوده است. باستان شناسی می تواند در کشور های در حال توسعه یک بازوی خیلی خوب باشد . آنها می توانند برای توسعه منطقه ای مشاوران بسیار خوبی باشند . ولی فضای باستان شناسی سنتی ما این گونه عمل نمی کند ، محیط آن به گونه ای نیست که بتواند اطلاعات کاربردی به جامعه بدهد .
اگر گذشتگان ما فقط کیف سران هیئت های خارجی را حمل می کردند و ناظر بودند ، ما نباید این کار را بکنیم اگر آنها کاری نکرده اند به این معنی نیست که ما هم نمی توانیم ، اگر گذشتگان ما فقط پادوی آنها بودند و در بافتار سنتی ما جا انداخته اند که ما دنبال گنج هستیم ، ما باید این تفکر را اصلاح کنیم باستان شناس باید بتواند بهترین انطباق ها را با محیط پیرامون پیدا کند ، باید بتواند داده های فرهنگی خود را تحلیل کنیم تا به افراد جامعه بگوید کجاها و با چه شرایطی بهتر می توانند زندگی کنند . یکی از نمونه های بسیار خوب در این زمینه شهرک سازی است . ما باستان شناسان بهترین پیشنهاد دهنده می توانیم باشیم چون ما بر خلاف مهندسین و جغرافیدانان و ... انسان را در نظر می گیریم و محوریت را به او می دهیم . ما باید تمام تلاش خود را بکنیم تا بتوانیم آن چیزی که زیر دست اوست و او آن را نمی شناسد برایش جا بیندازیم او فکر می کند ما دنبال ایده آل های او هستیم ،ما این را انکار نمی کنیم ولی آن ایده ال ها طلاو گنج نیست بلکه رفاه اوست که ما می خواهیم آن را برای او تامین کنیم .
یک نمونه بسیار عالی از کمک باستان شناسی به صورت کاربردی در همین محوطه قلعه خان بدین شرح است : در یافته های فرهنگی یافت شده بقایای گیاهی که منشاُ باتلاقی دارد به دست آمده که با آزمایشات انجام شده به این نتیجه رسیدیم که اگر مردها از این گیاه استفاده کنند موجب ناباروری آنها می شود .
مهمترین مشکلی که به فضای باستان شناسی ما وارد است این است که سازمان دهی اطلاعات و کاربردی کردن آن را ندارد . همه باستان شناسان در حیطه کاری خود جزیی فعالیت می کنند .به عبارتی دید گسترده ای ندارند. باستان شناسی می تواند به توسعه گران مشاوره بدهد و آنها باید مدیریت اطلاعات و خط و مشی گزارش را به عهده باستان شناسان بگذارند . باستان شناسی مشاور میراث فرهنکی است ولی دقیقاً خود میراث فرهنگی نیست .
در آوردن اطلاعات از مواد فرهنگی کار ماست ، فرقی نمی کند که دوره معاصر باشد یا پالئولتیک ، سقوط هواپیمای توپولف باشد یا اسکلت عصر مفرغ . او از آشغال های معاصرشهری گرفته تا بقایای چند هزار ساله را کند و کاو می کند. باستان شناسان تکنسین هایی هستند که می توانند از مواد فرهنگی اطلاعاتی را در باره انسان به دست آورند و هر گونه اطلاعات ناهمگونی را در رابطه با انسان طبقه بندی کنند و آن را در ارتباط با انسان در نظر بگیرند.
تا گفتگویی دیگرزهرا زمانی.

۱۳۸۸ مرداد ۲۹, پنجشنبه

بالاترین لایه از استقرار قلعه خان


نمی دانیم چند سال دارد. خودش هم دقیق نمی داند. روایت هایش در مورد سن و سالش محل ارجاع خودش و اهالی نیست. مثل اینکه بجای سن و سال، توالی دارد! تعجب نکنید توالی دارد. او پدرانش را به مراوه تپه منسوب می کند. آنها هنگامی که هفت /هشت سال داشته به قلعه خان امده اند. تا همین سن و سال شناسنامه نداشته. خودش می گوید پنج تومان به کس داده اند تا به برایش شناسنامه صادر کند. بارها رفته و و این مهم انجام نشده در نهایت دلسوزی رئیسی موجب صدور شناسنامه اش شده. ابتدا او را "تقی میرزائی" خوانده اند. جالب است که خودش معترف است که سه شناسنامه گرفته. مانند باستان شناسان، شناسنامۀ اولش را منسوب به دوره ای می داند که " دورۀ شاهنشاهی" می خواند.
در توالی اش از شناسنامه دومش روایتی نکرد! روایت شناسنامه سومش به این شرح است. نزد دکتر رفته. منظور پزشک است. پزشک براساس ظاهر او و رفتارش روی نسخه نام خانوادگی " شاد رو" را برایش انتخاب و بکار برده است. این نام واقعا متناسب با رفتار اجتماعی اوست: هنگامی که سخن می گوید پس از هر جمله و عموما در انتهای جمله می خندد. آنقدر این رفتار را تکرار کرده که چین و چروک صورتش بصورت خطوط قوس دار در آمده؛ نه مستقیم مانند خط و خطوط صورت انسان های خشن.او واقعا شاد رو است. حق با آن پزشک است او شاد روست نه میرزایی یا میرزائی. نام او به تدریج مانند نام های سرخپوستی شده است. او نامش را نمی نویسد تنها دیگران برایش نام انتخاب کرده می نویسند و می خوانند. او خودش نامی که دیگران برایش نوشته اند را نه برزبان می آورد. چون خواندن نوشتن نمی داند. او روایت می کند: کسی از من پرسید آقای شاد رو چه نسبتی با شما دارد. گفتم پسر عمومی من است. در انتهای جمله می خندد. اینجای روایت واقعا خنده دار است اما در رفتار او تشخیص این خنده ها از خنده های دیگر که جزئی از رفتار و گفتار اوست بسیار مشکل است. تنها باید در بافتار ) context) رفتار او را مشاهده کنی تا بتوانی تشخیص دهی.
او منظورم آقای شادرو است. سال هاست که روی تپه قلعه خان و در شمال شرق تپه ساکن است. خودش نمی داند از کی ولی نباید قبل از هفت سالگی اش باشد. روایت می کند هنگامی که روی تپه ساخت و ساز می کرده شورای آن زمان(منظور شورای روستا است) گزارش کرده مسئول میراث فرهنگی یا اداره ای که این کارها را می کرده، بازدید کرده و پس از بازدید به شورا تشّر زده که او خانۀ خشتی ساخته و اشکالی ندارد! بازهم در انتهای جملاتش مانند همه جمله های دیگر، می خندد. او ساکن نه، بالاترین لایۀ تپه قلعه خان است یکی از شاخص های بافتاری زنده. اما تلاش ما برای طبقه بندی اش تا کنون به مشکل خورده است. نام بافتاری که او باشد چیست؟ پیگیری از طریق نام فرزندانش نشان داد که فرزندانش نه "میرزایی" هستند و نه "شاد رو" بلکه به نام خانوادگی مادرشان " غلامی" خوانده شده اند. خودش با خندۀ انتهای جمله، این روایت را ارائه کرد. گاهنگاری نسبی پیشنهادی برای او اواخر قاجار، پهلوی و اوایل انقلاب اسلامی است. نمی توان او را به دوره خاصی از این سه دوره منسوب کرد. نمی دانم بافتاری که او شاخص و معرف آن است را تاریخی بدانم یا پیش از تاریخی! اما می دانم پزشکی که "هم افق" او بوده در دوره تاریخی بسر می برده و مشاهده گر تیزبینی بوده است که در گفتگویی چند دقیقه ای او را "شادرو" خوانده و سپس، همین نام را برایش روی نسخه نوشته و امروزه او خودش را به همین نام می خواند.
تا لایه ای دیگر و طرح مشکلات و مسائلش؛ هرچند در بافتار زنده و با عاملان و فاعلان زنده و با روش مصاحبه هایی که ته هر جمله اش به خنده ای شادرویانه ختم می شود. نه به اخم و تخمی تلخک رویانه.
عمران گاراژیان

بازدید استاندار خراسان شمالی و هیأت همراه از قلعه خان

روز سه شنبه مورخ 27/5/88 طبق برنامه از پیش تعیین شده جناب آقاي مهندس جهانبخش استاندار محترم استان خراسان شمالي با هيأت همراه بازديدي از محوطه باستاني قلعه خان انجام دادند. آقاي دكتر عمران گاراژيان سرپرست و رئيس هيأت كاوش هاي باستان شناسي محوطه قلعه خان در اين بازديد كه حدود 40 دقيقه به طول انجاميد، توضيحاتي در مورد اهميت محوطه و فرايند پژوهش هاي صورت گرفته در آن ارائه داد. دكتر گاراژيان در بيان اهميت اين محوطه اظهار داشت كه قلعه خان به لحاظ توالي گاهنگاري، يكي از محوطه هاي مهم بين آسياي مركزي و آسياي صغير در نيمه شمالي خاور نزديك و داراي توالي فرهنگي طولاني مدت از دوره نوسنگي تا اواخر دوره قاجار (حدود 6000پيش از ميلاد تا حدود 60 پيش از زمان معاصر) است .در ادامه اين بازديد آقاي مهندس جهانبخش و هيأت همراه با وضعیت كاوش هاي باستان شناسي صورت گرفته(لايه نگاري در سال 1385) و فعالیت های جاری (تعيين عرصه و پيشنهاد حريم) در محوطه قلعه خان آشنا شدند.
علي رغم اين كه اين بازديد باعث ایجاد وقفه ای چند ساعته در فعاليت های هیأت شد، دست آوردهاي ارزشمندي داشت. از جمله نتایج این مي توان به موافقت مهندس جهانبخش برای پرداخت 50 درصد هزينه ايجاد پوشش براي حفاظت فيزيكي از عرصه اثر اشاره كرد. علاوه بر این با پرداخت هزينه انتشار گزارش پژوهش هاي صورت گرفته در محوطه باستاني قلعه خان نیز موافقت صورت گرفت. اميد است اين موارد جامه عمل پوشد.
مسعود رحمتی
سالومه پورحسینی

۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه

چرا باستان شناسی؟

به نام خدا
هیئت گمانه زنی بمنظورتعیین عرصه و پیشنهاد حریم محوطه قلعه خان که در تاریخ 7/5/88 فعالیت خود را آغاز کرده است تصمیم گرفت به پیشنهاد رئیس هیئت در کنار فعالیت اصلی خود گفتگوهای شبانه ای را بمنظور ارتقاء سطح کیفی فعالیتهای اعضا نیز ترتیب دهد.پیشنهاد شد موضوع و زمان گفتگوها به دلخواه اعضا باشد وبه درخواست اعضا کارشناسی جلسات را ع.گاراژیان بر عهده گرفت؛ مسئولیت و هماهنگی گفتگوها را نیزمن بعهده گرفتم.
-معرفی اعضا:
سرپرست هیئت: دکتر عمران گاراژیان
کارشناسان ارشد: محسن دانا، مسعود رحمتی، اعظم جودی و سیده سالومه پور حسینی
کارشناسان:زهرا زمانی، حمیده فخر قائمی، نرگس شهابادی، سارا شاهین فر، فائزه رحمانی و مرتضی نور بخش.
هماهنگ کننده گفتگوها: زهرا زمانی
جلسه اول
موضوع:چرا باستان شناسی؟!
پیشنهاد دهنده: ا.جودی
پیش درآمد
ز.ز: بنظر میرسد بحث پیرامون چرایی و چگونگی مسائل و موضوعات مختلف از زمانی شروع شد که بشر تا حدی از دغدغه مسائل مادی و نیازهای معمول زندگی خارج شد.
در جامعه ما باستان شناسان علاوه بر آنکه هنوز مسئله و دغدغه نیازهای معمول زندگی را به همراه دارند بعضا به چرایی فعالیت های خود نیز می اندیشند. میتوان گفت چرایی موضوعات و به طور کلی مسائل فلسفی هیچ گاه پاسخ قانع کننده ای ندارند.
اولین موضوع مورد بحث در گفتگوهای شبانه هیئت، چرایی باستان شناسی بود؛ این سوال از طرف خانم جودی مطرح شد وی جلسه را بصورت پرسش و پاسخ هدایت کرد؛ اولین پرسش از اعضا پیرامون این موضوع بود که چگونه و بر چه اساس رشته باستان شناسی را برای ادامه تحصیل انتخاب کرده اند؟ بیشتر جواب ها در یک طیف قرار میگرفت باین صورت که اکثر اعضا به طور اتفاقی و تقریبا بدون شناخت کافی وارد این رشته شده اند.
پاسخ ع.گ هم خیلی دوراز نظرات بقیه اعضا نبود. ایشان دلیل علاقه خود را این گونه تعریف می کنند که کار باستان شناسان مثل بقیه افراد جامعه روتین نیست، زمینه بروز خلاقیت در آن فراهم است. و اینکه مستقیما با مواد فرهنگی سرو کار داری، در این بین اجبار را هم به علاقه مندی خود اضافه میکنند. وی معتقد به سه رکن اصلی در دنیای باستان شناسی است:
-خود فرد یعنی باستان شناس، -نهشته ها، بقایا و ساختارهای مادی، -تئوری، روشها ها.
ایشان باستان شناسان را فاعلان اصلی می داند که باستان شناسی را به وجود می آورند. اگر آنها نباشند باستان شناسی هیچ وقت ظهور و بروز نمی یابد.
وی در پایان جلسه تاکید میکند که اظهارات مطرح شده پاسخی برای چرائی باستان شناسی نیست. امیدواریم اعضا در جلسه آینده از سری گفتگو های شبانه پاسخ قانع کننده ای برای سوال ا. جودی داشته باشند.

۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه



بنام خدا
یک مشاهده و چند فرضیه
(گمانۀ 2/2 قلعه خان)
در پای نهشته های فرهنگی رو به شرق در شمال شرق استقرار قلعه خان، سطوح بالایی نهشته ها دستخورده و انباشت شدن آن را در دوره های جدیدتر نشان می داد. برای آزمودن اینکه سطوح پایینی نیز دستخورده است یا نه، گمانۀ 2/2 را باز کردیم. این گمانه از نظر توپوگرافی در شیب های میانی و ملایم استقرار قلعه خان واقع شده، بالاتر از آن، نهشته ها تا آن حد برداشت شده اند که دیواری عمودی را تشکیل داده اند. پایین تر از گمانه(از نظر توپوگرافی) در اصل نهشته های فرهنگی است که با فرآیند های طبیعی فرسایش بصورت شیب ملایم شکل گرفته است. وگمانۀ 2/2 بین دو موقعیتِ یاد شده تاسیس شد. جائیکه با کمترین برداشت، نهشته ها در بافتار اصلی همراه با دو خمرۀ سفالی شناسایی شد. در اینجا بحث در مورد همین دو خمره است.
توصیف: گمانه 2×2 متر است اما تنها در 1×2 متر غربی آن آثار در بافتار اصلی بدست آمد. نیمه شرقی گمانه نهشته های فرهنگی با دادهای مادی روستای معاصر است. در نیمه غربی تقریبا بطور همطراز دو ظرف سفالی بزرگ شناسایی شد. آنکه در جنوب است نیمۀ یک خمرۀ بزرگ است که از لبۀ آن "سرجا"(Insitu) چیزی باقی نمانده است. رنگ خمیر این سفال قهوه ای نزدیک به خاکستری است و در پایه ای از سنگ ها و ملات سفید رنگ( آهک یا کچ) جا سازی شده است. کف و حدود یک/سوم بدنه سرجا است. داخل آن خاکستر و توده های خشت و خاک سوخته وجود داشت و داخل ظرف آثار حرارت دیدگی مشاهده می شد.داخل ظرف خمره ای بوسیله ماده سفیدرنگی احتمالا گچ یا آهک اندود شده بود و این اندود بدلیل حرارت و هوازدگی کاملا شکننده است. جلو و در پای آن توده های سفید رنگ مانند آنچه سفال در آن جا سازی شده بصورت توده های شکسته در عمق پایین تر از خود ظرف شناسایی شد. ظرف دوم خمره ای خاکستری و لبه برگشته است. تمام گردی لبه و گردن ظرف در جهت برعکس شیب واقع شده است. نکته مهم این است که دهانۀ ظرف با گچ یا آهک بطور کامل و با ضخامت حدود 4 س.م. بسته شده است. زیر این توده که دهانۀ ظرف را می بندد بیش از یک س.م. آثار گل؟ سوخته وجود دارد. این گل از داخل ظرف با اندود نازکی پوشانده شده است. درست زیر این ظرف، پایۀ سرجای ظرفی خاکستری کم رنگ سرجا شناسایی شد. داخل این ظرف نیز مانند ظرف قبل بوسیله گچ اندود شده بود، فقط با این تفاوت که اندود داخلی ظرف حرارت ندیده بود. دقیقا نمی توان در مورد مربوط بودن دو گروه قطعات به هم اظهار نظری کرد. پایین تر از سطح پایه سفال ها که سرجا است در مساحت محدود(کمتر از 20×20س.م.) آثاری از اندود سفید رنگ شناسایی شد که می توان آن را کف مرتبط با سفال های قلمداد است. البته محدوده آن فقط در گُنج ها شناسایی شده اما همطراز و دقیقا روی توده های افتاده به رنگ سفید است.
فرضیه ها: استفادۀ ثانوی در دوره های بعد از عصر مفرغ که سفال ها مربوط به آن دوره است، نخستین فرضیه است. آثار سوختگی در داخل خمرۀ اول، پربودن آن با خاکستر و شواهد کفی که دقیقا روی تکه هایی از جنس نگهدارندۀ خمرۀ اول است؛ به اضافۀ بسته بودن در سفال خاکستری و اندود داشتن آن از داخل؛ شواهد پشتیبان این فرضیه بشمار می رود. بازسازی پیشنهادی به این صورت است که خمره های دوره مفرغ که شکسته بوده اند در دوره های بعد به عنوان اجاق و ظرفی پایه دار مورد استفاده قرار گرفته اند.
فرض دوم این است که گمانه 2/2 محدودۀ گارگاهی برای تولید و پخت خمره های بزرگ است. به عبارتی خمره ها در محفظه ای جاسازی شده و با قرار دادن سوخت داخل آن و بستن سرش آنها را می پخته اند. این فرض با کمبود الگوها و مدل ساخت و تولید و پخت خمره های بزرگ مواجه است. یک مورد در ابتدا متناقض می نماید و آن بسته بودن درب خمره و پوشش داخلی است اما یک توجیه در این زمینه می تواند ارزیابی و پیشنهاد شود: هنگامیکه سفال دو نم است و شکل داده شده در آن با استفاده از کف یا سوراخی در بدنه پوشش گچی کشیده شده سپس آن بخش نیز بسته شده است.البته در مورد این فرض این سوال به ذهن می رسد که چرا و باچه کاربردی باید داخل ظرف را با یک لایه نسبتا ضخیم گچ پوشش داده باشند؟! شاید در فرآیند پخت این لایه کاربردی بوده و پس از پخت برداشت می شده است؟
فرض سوم این است که آثار خمره ها در بافتار اصلی هستند. دو خمره که یکی درب بسته دارد و دیگری شواهدی از درب آن در دسترس نیست.(لازم به ذکر است که قطعاتی از لبه و بدنه در اطراف این ساختار بدست آمد که با توجه به جنس و رنگ آنها احتمال داده میشود که متعلق به همین ظرف باشند.) خمره هایی که روی کف جاسازی شده بود در دوره مفرغ در بافتار اصلی و در اثر اتفاقی یکباره فسیل شده اما در دوره های پس از مفرغ در اثر فعالیت های اطراف تپه تغییر داده و جابجایی هایی در آثار پدید آمده برای مثال نهشته ها و آثار در شیب استقرار به بالا رانده شده. در اثر این فعالیت خمره از زیر گردن شکسته و سر خمره(دو) آن به با گچ بسته بوده است با فاصلۀ کمی از آن بدست آمده است. تنها مورد در این فرضیه پوشش گچ در داخل ظرف است که در فرض دوم در مورد آن بحث شد.
نکته قابل طرح دیگر(پیش فرض) در مورد پوشش گچی هر دو خمره است؛ همانطور که در بالا نیزشرح داده سطح داخلی این ظروف؟ با پوششی از گچ؟ پوشانده شده بود. با این تفاوت که در ظرف اول و خمره سربسته این پوشش کاملا حرارت دیده شده بود و در پایه ظرف دوم این اندود گچی سالم است؛ در نتیجه فرض دیگری طرح می شود که شاید بخشی از این فضا (محدوده خمره یک و خمره در بسته) بر اثر نوعی آتش سوزی به این صورت در آمده و سطح پائینی از این آتش سوزی مصون مانده است. البته با عنایت به آنچه در فرض های بالا آمد این پیش فرض کمرنگ تر از فرضیه ها بنظر می رسد.
عمران گاراژیان و ا.جودی

۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه

بنام خدا
کل کلِ (1)
اجاق و ساچ
در گمانۀ شماره 10 قلعه خان مشغول بررسی اوضاع بودیم. این گمانه در یک چهارم جنوب شرقی تپه و در در کنار برش ایجاد شده بوسیله اهالی احداث شده است. در انتهای غربی این گمانه تودۀ خاک نیم سوخته در کنار توده های خاک سوخته و شیبی کوبیده شده شناسایی شده بود. در کناره این داده ها و بقایا نصفۀ ته ظرفی خاکستری نیز وجود دارد که نصف آن در محدوده گمانه است. پس از اینکه داده های مادی و بافتار را بررسی کردم. احتمال دادم که آنچه زیر دستمان است بقایای ساچی(احتمالا از عصر مفرغ) بوده است. این احتمال را با کارشناس گمانه (خانم زمانی) در میان گذاشتم. خلاصه به گوش محسن دانا رسیده بود. او در هیئت گمانه زنی قائم مقام هئیت است. او کسی است که اگر زمینه فراهم باشد اهل "کل کل" است. چیزی (منظورم تفسیری است) را به سادگی نمی پذیرد و حتی گاهی به موضوعات گیر هم می دهد. در بارۀ تفسیر من بصورت یک سئوال نکته سنجی کرد: سئوال این بود، تفاوت اجاق با ساچ چیست؟ منظورش شکل و ساختار مواد فرهنگی بود.
من در پاسخ گفتن به او عموما دقت لازم را می کنم تا به نکته سنجی ادامه ندهد و این "کل کل" برای ما که زبان هم را می فهمیم عموما سازنده است. این بار هم فکر کردم تا چگونه تفاوت یاد شده را برای او بصورت الگویی کلی ارائه کنم. (منظورم از الگو نسبتی بین اجزای ساختار است که مبنایی واقعی، ملموس و قابل پیگیری و مشاهده در مواد فرهنگی باشد). آنچه در ادامه متن شرح می دهم این تقاوت است و جالب است که پذیرفت و نکته سنجی نکرد( گیر اساسی یا به قول معرف سه پیچ نداد). البته یادآوری کنم او در عین حال همکار منطقی و معیار مندی است و هنگامی بطور ملموس و با واقعیت های مادی توجیه می شود تمام است.
اجاق، ساختار (دیواره) داشته باشد یا گودالی کنده شده در زمین باشد و یا حتی روی سطح و بصورت ساده مقداری خاکستر پراکنده باشد فرقی نمی کند این موارد اجاق قلمداد می شود. به عبارتی از نظر حجمی اجاق منفی است. اما ساچ خاکستر، ساختار و داده های مادی(گل نیم پخته، سنگ ریزه و ...) است که نسبت به کف یا سطحی که مورد استفاده قرار می گرفته برآمده است. به عبارت دیگر ساختارها و بقایای ساچ مثبت است و حجمی برآمده را تشکیل می دهد. می توانید ساچ های فلزی معاصر را تصور کنید تا مثبت بودن آن برایتان مجسم شود.
تا کل کلیِ دیگر....