نمی دانیم چند سال دارد. خودش هم دقیق نمی داند. روایت هایش در مورد سن و سالش محل ارجاع خودش و اهالی نیست. مثل اینکه بجای سن و سال، توالی دارد! تعجب نکنید توالی دارد. او پدرانش را به مراوه تپه منسوب می کند. آنها هنگامی که هفت /هشت سال داشته به قلعه خان امده اند. تا همین سن و سال شناسنامه نداشته. خودش می گوید پنج تومان به کس داده اند تا به برایش شناسنامه صادر کند. بارها رفته و و این مهم انجام نشده در نهایت دلسوزی رئیسی موجب صدور شناسنامه اش شده. ابتدا او را "تقی میرزائی" خوانده اند. جالب است که خودش معترف است که سه شناسنامه گرفته. مانند باستان شناسان، شناسنامۀ اولش را منسوب به دوره ای می داند که " دورۀ شاهنشاهی" می خواند.
در توالی اش از شناسنامه دومش روایتی نکرد! روایت شناسنامه سومش به این شرح است. نزد دکتر رفته. منظور پزشک است. پزشک براساس ظاهر او و رفتارش روی نسخه نام خانوادگی " شاد رو" را برایش انتخاب و بکار برده است. این نام واقعا متناسب با رفتار اجتماعی اوست: هنگامی که سخن می گوید پس از هر جمله و عموما در انتهای جمله می خندد. آنقدر این رفتار را تکرار کرده که چین و چروک صورتش بصورت خطوط قوس دار در آمده؛ نه مستقیم مانند خط و خطوط صورت انسان های خشن.او واقعا شاد رو است. حق با آن پزشک است او شاد روست نه میرزایی یا میرزائی. نام او به تدریج مانند نام های سرخپوستی شده است. او نامش را نمی نویسد تنها دیگران برایش نام انتخاب کرده می نویسند و می خوانند. او خودش نامی که دیگران برایش نوشته اند را نه برزبان می آورد. چون خواندن نوشتن نمی داند. او روایت می کند: کسی از من پرسید آقای شاد رو چه نسبتی با شما دارد. گفتم پسر عمومی من است. در انتهای جمله می خندد. اینجای روایت واقعا خنده دار است اما در رفتار او تشخیص این خنده ها از خنده های دیگر که جزئی از رفتار و گفتار اوست بسیار مشکل است. تنها باید در بافتار ) context) رفتار او را مشاهده کنی تا بتوانی تشخیص دهی.
او منظورم آقای شادرو است. سال هاست که روی تپه قلعه خان و در شمال شرق تپه ساکن است. خودش نمی داند از کی ولی نباید قبل از هفت سالگی اش باشد. روایت می کند هنگامی که روی تپه ساخت و ساز می کرده شورای آن زمان(منظور شورای روستا است) گزارش کرده مسئول میراث فرهنگی یا اداره ای که این کارها را می کرده، بازدید کرده و پس از بازدید به شورا تشّر زده که او خانۀ خشتی ساخته و اشکالی ندارد! بازهم در انتهای جملاتش مانند همه جمله های دیگر، می خندد. او ساکن نه، بالاترین لایۀ تپه قلعه خان است یکی از شاخص های بافتاری زنده. اما تلاش ما برای طبقه بندی اش تا کنون به مشکل خورده است. نام بافتاری که او باشد چیست؟ پیگیری از طریق نام فرزندانش نشان داد که فرزندانش نه "میرزایی" هستند و نه "شاد رو" بلکه به نام خانوادگی مادرشان " غلامی" خوانده شده اند. خودش با خندۀ انتهای جمله، این روایت را ارائه کرد. گاهنگاری نسبی پیشنهادی برای او اواخر قاجار، پهلوی و اوایل انقلاب اسلامی است. نمی توان او را به دوره خاصی از این سه دوره منسوب کرد. نمی دانم بافتاری که او شاخص و معرف آن است را تاریخی بدانم یا پیش از تاریخی! اما می دانم پزشکی که "هم افق" او بوده در دوره تاریخی بسر می برده و مشاهده گر تیزبینی بوده است که در گفتگویی چند دقیقه ای او را "شادرو" خوانده و سپس، همین نام را برایش روی نسخه نوشته و امروزه او خودش را به همین نام می خواند.
تا لایه ای دیگر و طرح مشکلات و مسائلش؛ هرچند در بافتار زنده و با عاملان و فاعلان زنده و با روش مصاحبه هایی که ته هر جمله اش به خنده ای شادرویانه ختم می شود. نه به اخم و تخمی تلخک رویانه.
عمران گاراژیان
در توالی اش از شناسنامه دومش روایتی نکرد! روایت شناسنامه سومش به این شرح است. نزد دکتر رفته. منظور پزشک است. پزشک براساس ظاهر او و رفتارش روی نسخه نام خانوادگی " شاد رو" را برایش انتخاب و بکار برده است. این نام واقعا متناسب با رفتار اجتماعی اوست: هنگامی که سخن می گوید پس از هر جمله و عموما در انتهای جمله می خندد. آنقدر این رفتار را تکرار کرده که چین و چروک صورتش بصورت خطوط قوس دار در آمده؛ نه مستقیم مانند خط و خطوط صورت انسان های خشن.او واقعا شاد رو است. حق با آن پزشک است او شاد روست نه میرزایی یا میرزائی. نام او به تدریج مانند نام های سرخپوستی شده است. او نامش را نمی نویسد تنها دیگران برایش نام انتخاب کرده می نویسند و می خوانند. او خودش نامی که دیگران برایش نوشته اند را نه برزبان می آورد. چون خواندن نوشتن نمی داند. او روایت می کند: کسی از من پرسید آقای شاد رو چه نسبتی با شما دارد. گفتم پسر عمومی من است. در انتهای جمله می خندد. اینجای روایت واقعا خنده دار است اما در رفتار او تشخیص این خنده ها از خنده های دیگر که جزئی از رفتار و گفتار اوست بسیار مشکل است. تنها باید در بافتار ) context) رفتار او را مشاهده کنی تا بتوانی تشخیص دهی.
او منظورم آقای شادرو است. سال هاست که روی تپه قلعه خان و در شمال شرق تپه ساکن است. خودش نمی داند از کی ولی نباید قبل از هفت سالگی اش باشد. روایت می کند هنگامی که روی تپه ساخت و ساز می کرده شورای آن زمان(منظور شورای روستا است) گزارش کرده مسئول میراث فرهنگی یا اداره ای که این کارها را می کرده، بازدید کرده و پس از بازدید به شورا تشّر زده که او خانۀ خشتی ساخته و اشکالی ندارد! بازهم در انتهای جملاتش مانند همه جمله های دیگر، می خندد. او ساکن نه، بالاترین لایۀ تپه قلعه خان است یکی از شاخص های بافتاری زنده. اما تلاش ما برای طبقه بندی اش تا کنون به مشکل خورده است. نام بافتاری که او باشد چیست؟ پیگیری از طریق نام فرزندانش نشان داد که فرزندانش نه "میرزایی" هستند و نه "شاد رو" بلکه به نام خانوادگی مادرشان " غلامی" خوانده شده اند. خودش با خندۀ انتهای جمله، این روایت را ارائه کرد. گاهنگاری نسبی پیشنهادی برای او اواخر قاجار، پهلوی و اوایل انقلاب اسلامی است. نمی توان او را به دوره خاصی از این سه دوره منسوب کرد. نمی دانم بافتاری که او شاخص و معرف آن است را تاریخی بدانم یا پیش از تاریخی! اما می دانم پزشکی که "هم افق" او بوده در دوره تاریخی بسر می برده و مشاهده گر تیزبینی بوده است که در گفتگویی چند دقیقه ای او را "شادرو" خوانده و سپس، همین نام را برایش روی نسخه نوشته و امروزه او خودش را به همین نام می خواند.
تا لایه ای دیگر و طرح مشکلات و مسائلش؛ هرچند در بافتار زنده و با عاملان و فاعلان زنده و با روش مصاحبه هایی که ته هر جمله اش به خنده ای شادرویانه ختم می شود. نه به اخم و تخمی تلخک رویانه.
عمران گاراژیان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر